خب الان ساعت چنده؟ مغز؟مغز : به من چه به اون چشمت بگو نگا کنهچشم : فعلا نمیزاره من از کیبورد دست بکشمباشه بابا خودم میگم ساعت : ۲۳:۱۴ دوم مهر ۱۴۰۰فردا سوم مهر آغاز بدبختی های بعضی دانش آموزااز جمله خودم.من همیشه روز اول مدرسه مثل مرغ از خواب میپریدم ولی فردا معلم میخواد اول صبح با چشمای پر خواب ریاضی پنجم بپرسه منم فقط دو تا کلمه خوندمنیمساز و عدد پییعنی وقتی پیش پسر خاله هام بودم گفت فردا میپرسه وای یه معلم سخت گیر دارم از همین الان معلومهاز شانس بدم اگه بپرسه هم اینا نمیپرسهاصن من فقط یه لحظه بای کتاب باز کردممکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوعکی اینو یادشه؟مغز : همههییی به معلمم نگیناهیش ساکتحالا دو دقیقه نخواب بابا من مهم تر از مدرسمفقط میخوام بگم با توجه به عکسی که توی وید بالا گذاشتم سعی کن فردا رو اونجوری شروع کنیبه خدا ایمان داشته باششاید خدا اونقد دوستت داشته باشه که فردا سر زنگ ریاضی معلم فقط ازت نیمساز و عدد پی که خوندی بپرسه و بره کل کتاب ریاضی رو از عسل بپرسه ( یکی از همکلاسی هام که ازش متنفرم) همین دو کلمهچه عجیبخودم به خودم انرژی دادمخب دیگه مامانم دعوا موکونههای گوشی منو فردا زود بیدار کنگوشی : رو زنگ بزار تا بیدارت کنم اینجوری که نمیتونممن : آخه چرا نمیتونی باید بتونی آخه من اینقد تو آپا میچرخم بعد حوصله ندارم تو رو رو زنگ بزارمخودت یه کاریش بکنامیدوارم فردا روز خوبی باشه نمیخوام معلم جدیدم روز اول مدرسه دربارم احساس بدی پیدا کنهشما هم انرژی بگیرید واسه فرداایشالا از زیر قرآن رد میشیم با خوشی این روز سخت رو پشت سر میزاریمفقط امسال واسه من سختهخدایا خودت کمک کن و بسمغز : هوووووممن : هوی مغز کجایی؟.؟مغز : این قلب چشه؟من : قلب؟ قلب چیکار میکنی؟قلب : دارم فکر میکن
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت